loading...

ُسوداد؟

بازدید : 557
سه شنبه 8 ارديبهشت 1399 زمان : 4:24

بدنم خسته‌است اما جرأت نمی‌کنم دراز بکشم. می‌ترسم خوابم ببرد. اصلا بودن در اتاقم هم ریسک است. آمده‌ام در آشپزخانه. یکی از همان هفته‌های لعنتی است که هر چقدر سعی می‌کنی امکان ندارد به همه کارهایت برسی. برای امتحان فردا حتی شروع نکرده‌ام که بخوانم. تمام روز را روی کارخانگی کهکشان‌ها و کارخانگی الکتروداینامیک کار می‌کردم. یکبار به مسکا توضیح میدادم که الکترو در مورد چی است. گفت «چارج؟ خوووو. مثل کیمیا.» حرفش را تائید کردم. حوصله نداشتم بیشتر توضیح بدهم. وگرنه الکترو کجا و کیمیا کجا. فزیکدانها (حداقل جوجه فزیکدان‌ها) با شنیدن نام کیمیا پر از نفرت میشوند. نگاهشان چنان از بالا به پایین است که آدم تعجب میکند. حتی کریستینا که پدرش در کیمیا دکترا دارد! برایم چای دم کرده‌ام و حالا با یادآوری نام کیمیا یاد تو افتاده‌ام. تو هیچوقت مثل مادرت تفاوت‌های ما را به رخ نکشیدی. مادرت یکبار با به میان آمدن نام کیمیا پرسیده بود «کیمیا؟ همون شیمی‌دیگه؟» و خب مگر کیمیا میتواند هیـــــچ مضمون دیگری غیر از شیمی‌باشد؟ گاهی از اینکه اینقدر روی من تاثیر گذاشتی تعجب می‌کنم. باورم نمیشود من هم توانسته باشم آنقدری که تو مرا عوض کردی دید ِکسی را باز کنم. باورم نمیشود توانسته باشم دنیای خودم را به بقیه معرفی کنم. دلایل زیادی دارد. از جمله اینکه تلاشی برای این کار نمی‌کنم و فکر نمی‌کنم برایم مهم است این اتفاق بیافتد یا نه. اما لعنتی... گاهی به ذهنم میرسد که آدم‌ها همانقدر که از نزدیک مشمئزکننده‌اند شگفت‌انگیز هم هستند. حتی فکرش خواب را از سرم می‌پراند. اما خب، تجربه‌ی زیادی در این مورد ندارم. ممکن است تو تنها آدم ِ شگفت‌انگیز دنیا بوده باشی. دلیل نمیشود بر اساس تو فرضیه بسازیم.

رشد نمایی (زیبایی پندمی)
نظرات این مطلب

تعداد صفحات : 2

آمار سایت
  • کل مطالب : 24
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 2
  • تعداد اعضا : 0
  • بازدید امروز : 59
  • بازدید کننده امروز : 60
  • باردید دیروز : 519
  • بازدید کننده دیروز : 520
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 1945
  • بازدید ماه : 1083
  • بازدید سال : 8659
  • بازدید کلی : 21762
  • کدهای اختصاصی