در نامهای که به من نوشته بود گفته بود در زندگی آدم باید کوشش کند تمام نقشهای دنیا را تجربه کند. گفته بود حتی نقشهای غمانگیزی که داشته را هم دوست داشته. با اینکه کار کردن وقتی خُرد بوده تجربهی خوبی نبوده اما خوش است که میتواند کودکان کار را درک کند. نزدیک مرگ بودن، مریض بودن، سلامت بودن، عاشق بودن، پولدار بودن، فقیر بودن، رئیس بودن، کارگر بودن، پرتلاش بودن، بیکار بودن، شاعر بودن، سیاسی بودن، خبرنگار بودن، خوش بودن، جگرخون بودن، همه و همه ارزش تجربه کردن را دارند.
عید سعید فطر پیشاپیش مبارک بادبه مامان میگفتم «مامان دلم به آهنگهای عاشقانه میسوزه. دلم میسوزه که میگه 'من دل به تو دادم. توکل به خدا'» عاشقها وضع خرابی دارند. کار زیادی هم ازشان ساخته نیست. مجبور که «توکل به خدا» کنند! منتها کم پیش میآید آدم دست روی دست بگذارد و با «توکل به خدا» کارها جور شود. برای همین دلم به امیدی که قرار است آخرش نتیجه ندهد میسوزد. مامان گفت «تو دلت به خودت بسوزه که خودت را کُشتی. نی خواب داری و نی خوراک.» دلم برای خودم به دو دلیل نمیسوزد:
دریای غم، موجهای لذتمیگفت شبها از تنهایی خوابش نمیبرد. در قلبش حفرهای است که جای عشق است. روی تختش که دراز میکشد نمیداند با اینهمه فضای خالی چیکار کند. گاهی اینقدر داشتن کسی کنارش طبیعی است که همانطور که دارد تلوزیون میبیند دستش را دراز میکند تا دختری که کنارش نشسته را بغل بگیرد اما میبیند دختری کنارش نیست. هیچوقت کسی کنارش نبوده. میترسد تا همیشه تنها بماند. میترسد هیچوقت عاشق نشود.
منبر در فضای مجازیمن در یک برهه از زندگی به اینکه رنج کشیدن میتواند زیبا باشد ایمان داشتم. آنچه تو را نکشد قویترت میکند. قوی شدن زیباست. رشد زیباست. اما در آن ِحاضر هیچ نمیتوانم رنج کشیدن را زیبا ببینم. حس میکنم باید تا میشود رنج را به تعویق انداخت، رنج را جدی نگرفت، رنج را بازی داد. فکر میکنم آدم فقط باید بدود. همیشه باید تلاش کند و به هیچ چیزی توجه نکند. از همه چیز بگذرد و فقط دنبال رسیدن به هدفش باشد. اول فکر میکردم این نشانهی از دست دادن حس ِهمدردیام است. اما حقیقت این است که افکار و رفتار من تصویرهای متفاوتی خلق میکنند. من فکر میکنم آدم باید از همه چیز بگذرد، اما در رفتار اینقدر از صدمه زدن به آدمها میترسم که دویدن که سهل است، گاهی نفس هم نمیتوانم بکشم.
منبر در فضای مجازی...زاهد بودم ترانه گویم کردی...
دانلود سریال هم گناه قسمت 7تعداد زیادی از از پدیدههای طبیعی رشد نمایی دارند. مثلا شما رشد باکتریا را در نظر بگیرید. باکتریای اولی در ظرف یک ساعت ۱ باکتریای دیگه تولید میکند. تعداد باکتریا بعد از یک ساعت ۲تا است. حالا این ۲تا با هم در یک ساعت نفری ۱ باکتریای دیگر تولید میکنند و یک ساعت بعد ما مجموعا ۴تا باکتریا داریم. یک ساعت بعد این ۴تا نفری ۱باکتریا تولید میکنند و ۱۶تا باکتریا داریم. این چرخه تا وقتی غذای باکتریا تمام شود و انرژی برای تولید بیشتر نداشته باشند ادامه دارد. ماجرا برای این هیجان انگیز است که وقتی ۱ باکتریا داشتیم، یک ساعت بعد تعداد باکتریا فقط ضرب ۲ شده بود. اما وقتی ۴ باکتریا داشتیم، بعد از یک ساعت تعداد باکتریا ۱۶تا شده بود. رشد نمایی به حالتی گفته میشود که میزان رشد بستگی به مقدار اولیه دارد. در مثال ما فرمول تعداد باکتریا در هر زمانی این است:
کوکو زنان فاخته نشسته بر شاخساربدنم خستهاست اما جرأت نمیکنم دراز بکشم. میترسم خوابم ببرد. اصلا بودن در اتاقم هم ریسک است. آمدهام در آشپزخانه. یکی از همان هفتههای لعنتی است که هر چقدر سعی میکنی امکان ندارد به همه کارهایت برسی. برای امتحان فردا حتی شروع نکردهام که بخوانم. تمام روز را روی کارخانگی کهکشانها و کارخانگی الکتروداینامیک کار میکردم. یکبار به مسکا توضیح میدادم که الکترو در مورد چی است. گفت «چارج؟ خوووو. مثل کیمیا.» حرفش را تائید کردم. حوصله نداشتم بیشتر توضیح بدهم. وگرنه الکترو کجا و کیمیا کجا. فزیکدانها (حداقل جوجه فزیکدانها) با شنیدن نام کیمیا پر از نفرت میشوند. نگاهشان چنان از بالا به پایین است که آدم تعجب میکند. حتی کریستینا که پدرش در کیمیا دکترا دارد! برایم چای دم کردهام و حالا با یادآوری نام کیمیا یاد تو افتادهام. تو هیچوقت مثل مادرت تفاوتهای ما را به رخ نکشیدی. مادرت یکبار با به میان آمدن نام کیمیا پرسیده بود «کیمیا؟ همون شیمیدیگه؟» و خب مگر کیمیا میتواند هیـــــچ مضمون دیگری غیر از شیمیباشد؟ گاهی از اینکه اینقدر روی من تاثیر گذاشتی تعجب میکنم. باورم نمیشود من هم توانسته باشم آنقدری که تو مرا عوض کردی دید ِکسی را باز کنم. باورم نمیشود توانسته باشم دنیای خودم را به بقیه معرفی کنم. دلایل زیادی دارد. از جمله اینکه تلاشی برای این کار نمیکنم و فکر نمیکنم برایم مهم است این اتفاق بیافتد یا نه. اما لعنتی... گاهی به ذهنم میرسد که آدمها همانقدر که از نزدیک مشمئزکنندهاند شگفتانگیز هم هستند. حتی فکرش خواب را از سرم میپراند. اما خب، تجربهی زیادی در این مورد ندارم. ممکن است تو تنها آدم ِ شگفتانگیز دنیا بوده باشی. دلیل نمیشود بر اساس تو فرضیه بسازیم.
رشد نمایی (زیبایی پندمی)کودپاشی و محلول پاشی کلسیمبه آسمان نگاه میکردم و میخواستم به تو فکر کنم اما حوصلهات را نداشتم. سعی کردم تصور کنم یک روز کنار من زیر همین آسمان دراز میکشی و من به تو در مورد ستارهها توضیح میدهم اما حوصله نداشتم. فردا امتحان کوانتوم دارم. بلند شدم و آمدم خانه. چهار ساعت بعد، وسط نوتهای کوانتومیکه سعی داردهایدروجن ِزیبا را برایم بههایدروجن لجن بدل کند به یاد تو افتادهام. میخواهم ببینمت. همین الان میخواهم ببینمت. میخواهم حرف بزنیم. مامان که آمد در اتاق سیتا گریه کرده بود. من دلم سنگ است فکر کنم. هیچ چیز برایم مهم نیست. احتمالا بخاطر من است که گریه میکند اما خب چیکار کنم؟ آخرین باری که یک هفته به این آهنگ گوش دادم داشتم از اضطراب خفه میشدم. میترسم کرونا به افغانستان برود. دعوا که کرده بودیم میخواستم جملهی معروف ِ «خدا جزایت ره بته» را بگویم. دیدم نه به کارما اعتقاد دارم و نه به خدا. چیزی نگفتم. من عادت ندارم در مقابل هوسهای بیضررم مقاومت کنم. اگر ساعت ۱۱ شب دلم آیسکریم بخواهد من ساعت ِ ۱۱:۱۰ دقیقهی شب در مسیر نزدیکترین آیسکریمفروشی استم. من اگر شب قبل از امتحان کوانتوم دلم هوس نوشتن کند دو دقیقه بعد در حال نوشتنم. متاسفانه حالا که هوس کردهام چهارتا جمله با تو حرف بزنم تو پیشم نیستی. تصور میکنم که زیر آسمان دراز کشیدهام. تو کنارم دراز کشیدی... لعنتی حوصله ندارم. فردا امتحان کوانتوم دارم. فقط میخواستم باشی دوتا سوال ازت بپرسم. دوتا سوال ازم بپرسی. مقصد اینکه آدم نمیتواند به همه چیزهایی که میخواهد برسد. نمیتواند هم سرطان را درمان کند و هم معمای ماده تاریک را حل کند. من هم نمیتوانم هیچوقت کنار تو دراز بکشم. هیچوقت. بابتش هم دنیا قرار نیست چیزی به من بدهد (مثلا بگذارد من سرطان را درمان کنم یا چیزی شبیه این). دنیا هیچوقت به هیچکس چیزی نمیدهد. خودت باید بروی با هر ترفندی که شده چیزی که میخواهی را بگیری. من نمیتوانم برای تو ترفند به خرج بدهم و تو را برای خودم بگیرم. نمیتوانم برای تو بجنگم. برای تویی که من هیچوقت به چشمت نمیآیم. من نمیتوانم برای تو بجنگم. ارزشش را نداری. ببین گفتن این جمله مرا درد میدهد. اما با اینکه احساسم درد میکند منطقم حرفش همین است. تو ارزشش را نداری.
میبوسمت.
روزگار خوش. تا درودی دیگر بدرود.
شرکت حمل ونقل تضمین بار 22923647 -88610856- 02144362537❎❎❎❎❎❎❎به آسمان نگاه میکردم و میخواستم به تو فکر کنم اما حوصلهات را نداشتم. سعی کردم تصور کنم یک روز کنار من زیر همین آسمان دراز میکشی و من به تو در مورد ستارهها توضیح میدهم اما حوصله نداشتم. فردا امتحان کوانتوم دارم. بلند شدم و آمدم خانه. چهار ساعت بعد، وسط نوتهای کوانتومیکه سعی داردهایدروجن ِزیبا را برایم بههایدروجن لجن بدل کند به یاد تو افتادهام. میخواهم ببینمت. همین الان میخواهم ببینمت. میخواهم حرف بزنیم. مامان که آمد در اتاق سیتا گریه کرده بود. من دلم سنگ است فکر کنم. هیچ چیز برایم مهم نیست. احتمالا بخاطر من است که گریه میکند اما خب چیکار کنم؟ آخرین باری که یک هفته به این آهنگ گوش دادم داشتم از اضطراب خفه میشدم. میترسم کرونا به افغانستان برود. دعوا که کرده بودیم میخواستم جملهی معروف ِ «خدا جزایت ره بته» را بگویم. دیدم نه به کارما اعتقاد دارم و نه به خدا. چیزی نگفتم. من عادت ندارم در مقابل هوسهای بیضررم مقاومت کنم. اگر ساعت ۱۱ شب دلم آیسکریم بخواهد من ساعت ِ ۱۱:۱۰ دقیقهی شب در مسیر نزدیکترین آیسکریمفروشی استم. من اگر شب قبل از امتحان کوانتوم دلم هوس نوشتن کند دو دقیقه بعد در حال نوشتنم. متاسفانه حالا که هوس کردهام چهارتا جمله با تو حرف بزنم تو پیشم نیستی. تصور میکنم که زیر آسمان دراز کشیدهام. تو کنارم دراز کشیدی... لعنتی حوصله ندارم. فردا امتحان کوانتوم دارم. فقط میخواستم باشی دوتا سوال ازت بپرسم. دوتا سوال ازم بپرسی. مقصد اینکه آدم نمیتواند به همه چیزهایی که میخواهد برسد. نمیتواند هم سرطان را درمان کند و هم معمای ماده تاریک را حل کند. من هم نمیتوانم هیچوقت کنار تو دراز بکشم. هیچوقت. بابتش هم دنیا قرار نیست چیزی به من بدهد (مثلا بگذارد من سرطان را درمان کنم یا چیزی شبیه این). دنیا هیچوقت به هیچکس چیزی نمیدهد. خودت باید بروی با هر ترفندی که شده چیزی که میخواهی را بگیری. من نمیتوانم برای تو ترفند به خرج بدهم و تو را برای خودم بگیرم. نمیتوانم برای تو بجنگم. برای تویی که من هیچوقت به چشمت نمیآیم. من نمیتوانم برای تو بجنگم. ارزشش را نداری. ببین گفتن این جمله مرا درد میدهد. اما با اینکه احساسم درد میکند منطقم حرفش همین است. تو ارزشش را نداری.
میبوسمت.
روزگار خوش. تا درودی دیگر بدرود.
Taehyung and suga- jingle bell rock live2019 به شدتتتتت پیشنهادی با کیفیت بالابه آسمان نگاه میکردم و میخواستم به تو فکر کنم اما حوصلهات را نداشتم. سعی کردم تصور کنم یک روز کنار من زیر همین آسمان دراز میکشی و من به تو در مورد ستارهها توضیح میدهم اما حوصله نداشتم. فردا امتحان کوانتوم دارم. بلند شدم و آمدم خانه. چهار ساعت بعد، وسط نوتهای کوانتومیکه سعی داردهایدروجن ِزیبا را برایم بههایدروجن لجن بدل کند به یاد تو افتادهام. میخواهم ببینمت. همین الان میخواهم ببینمت. میخواهم حرف بزنیم. مامان که آمد در اتاق سیتا گریه کرده بود. من دلم سنگ است فکر کنم. هیچ چیز برایم مهم نیست. احتمالا بخاطر من است که گریه میکند اما خب چیکار کنم؟ آخرین باری که یک هفته به این آهنگ گوش دادم داشتم از اضطراب خفه میشدم. میترسم کرونا به افغانستان برود. دعوا که کرده بودیم میخواستم جملهی معروف ِ «خدا جزایت ره بته» را بگویم. دیدم نه به کارما اعتقاد دارم و نه به خدا. چیزی نگفتم. من عادت ندارم در مقابل هوسهای بیضررم مقاومت کنم. اگر ساعت ۱۱ شب دلم آیسکریم بخواهد من ساعت ِ ۱۱:۱۰ دقیقهی شب در مسیر نزدیکترین آیسکریمفروشی استم. من اگر شب قبل از امتحان کوانتوم دلم هوس نوشتن کند دو دقیقه بعد در حال نوشتنم. متاسفانه حالا که هوس کردهام چهارتا جمله با تو حرف بزنم تو پیشم نیستی. تصور میکنم که زیر آسمان دراز کشیدهام. تو کنارم دراز کشیدی... لعنتی حوصله ندارم. فردا امتحان کوانتوم دارم. فقط میخواستم باشی دوتا سوال ازت بپرسم. دوتا سوال ازم بپرسی. مقصد اینکه آدم نمیتواند به همه چیزهایی که میخواهد برسد. نمیتواند هم سرطان را درمان کند و هم معمای ماده تاریک را حل کند. من هم نمیتوانم هیچوقت کنار تو دراز بکشم. هیچوقت. بابتش هم دنیا قرار نیست چیزی به من بدهد (مثلا بگذارد من سرطان را درمان کنم یا چیزی شبیه این). دنیا هیچوقت به هیچکس چیزی نمیدهد. خودت باید بروی با هر ترفندی که شده چیزی که میخواهی را بگیری. من نمیتوانم برای تو ترفند به خرج بدهم و تو را برای خودم بگیرم. نمیتوانم برای تو بجنگم. برای تویی که من هیچوقت به چشمت نمیآیم. من نمیتوانم برای تو بجنگم. ارزشش را نداری. ببین گفتن این جمله مرا درد میدهد. اما با اینکه احساسم درد میکند منطقم حرفش همین است. تو ارزشش را نداری.
میبوسمت.
روزگار خوش. تا درودی دیگر بدرود.
تعداد صفحات : 2